روزها از پی هم گذشتند، کم کم بوی محرم در فضا پراکنده می شود .
بوی هیئت ها، تکیه ها، علم ها
بوی کربلا، بوی سیب، بوی دلتنگی . . .
دل ها کم کم شور و حال دیگر می گیرند، روزها غوغا می شوند و شب ها
شب ها اما قصه ای بهتر دارند شیدایی اند. رنگی بهتر از شب های دیگر .
شب هایش بوی عاشورا می دهند، بوی عاشقی، بوی دلدادگی و جانسپاری . . .
صدای کاروان عشق را با گوش جان می شنوی، می خواهی بروی و همراهی اشان کنی تا مبادا بازبمانی از غوغای . . .
قلمم و ذهنم را یارای چینش کلمات نیست، به اینجا که می رسم کم می آورم، گنگ و مات می شوم، می مانم با چه زبانی چه قلمی چه کلماتی . . . بگویم آنچه را که در دل دارم،
سخت است که بخواهی در قالب کلمات، احساس را بیان کنی که احساس را فقط احساس می شناسد و بس . . .!!
آنکه دل دارد می داند دل چه می گوید و چه می خواهد . اینجاست که زبان نگاه به کمکت می آید . . .
آقا !
نگاهم کن ! حرف دلم را بخوان ! دلم برای حرمت پر می کشد. . .!
مرغ دلم را آشیانه باش، نا آرامی های این روزهایم را کرانه ی آرامش باش !
دست دلم را بگیر! جامانده ام !
دلم را گم کردم . . .
دل من گم شد اگر پیدا شد بسپارید امانات حسین
و اگر از تپش افتاد دلم بدهیدش به صدقات حسین
از حسین خواسته ام بگذارد که کنیزش بشوم
همه گویند محال است ولی . . .
دل خوشم من به محالات حسین . . .
جامانده
بسم رب الشهداء و الصدیقین
بار دیگر در گوشه ای از کشور عزیزمان گروهک تروریستی و دست نشانده ی افسار گسیخته ی ایادی استکبار طی حرکتی مزبورانه دست به
کشتار وحشیانه ی جمعی از مرزبانان غیور و سلحشور این مرزو بوم زدند تا خباثت و بدطینتی خود را بیش از پیش نشان دهند . از تمامی ارگان ها
و نیروهای امنیتی و قضایی کشور خواستاریم که با جدیت هرچه تمام تر به بررسی این موضوع بپردازند تا عاملین این گروهک های تروریستی
مشخص و به سزای اعمال فجیع و و حشیانه اشان برسند.
طی این اقدام تروریستی که در شهرستان سراوان استان سیستان و بلوچستان اتفاق افتاد 14 تن از مرزبانان شهید و 6 تن هم زخمی شدند.
چه کوتاه است فاصله ی غدیر تا عاشورا . . .
بالا رفتن دست پدر و پایین آمدن سر پسر . . .
ای عاشقان غدیر گذشت و خبر از یار نیامد
بر زخم دل فاطمه (س) غمخوار نیامد
چند روز دگر مانده که با ناله بگوییم :
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد سقای حسین (ع) سید و سالار نیامد
علمدار نیامد سپه دار نیامد . . .
به استقبال محرم می رویم با زمزمه ی
یا حسین
یکی از دوستان ما در خلال کاوش شهدا، پیکر طیبهای را در یکی از کوههای اطراف گیلانغرب، منطقه شیاکو و کوههای چرمیان پیدا کرده بود.
نگاهم کرد و گفت : حاجی دوباره دارن شهید میارن ! بعد با یه لحنی گفت : یه استخون و یه پلاک بی نشان !!!
یاد حرف پدر شهیدی افتادم که وقتی پسرشو آوردن ، ترازوی اشپزخونه رو گذاشت ، و وزن کرد ،..
3کیلو و ۵۰۰ گرم بود . رو کرد به مادر شهید و گفت حاج خانوم غصه نخوریا .
دقیقا همون وزنیه که بدنیا اومد . بی کم و کاستی !!!