برای او . . .

نمی دانم چه می خواهم بگویم . . .!

برای او . . .

نمی دانم چه می خواهم بگویم . . .!

پیام های کوتاه
نویسندگان

فراموش شدگان تا ابد ماندنی . . . !

سه شنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۲، ۰۲:۰۳ ب.ظ


چندیست جان به حجم تنت جا نمی شود
هِی سرفه می کنی نفست وا نمی شود
 
بر گُر گرفتن تو نسیمی بر آتش است
اکسیژنی که در نفست جا نمی شود
 
گرگی گرسنه در ریه ات زوزه می کشد
تعبیر خواب گرگ به رویا نمی شود
 
دکتر که عکس های تو را دیده بود گفت :
این زخم کهنه است ؛ مداوا نمی شود
 
در شهر مدتیست که در پیش پای تو
دیگر به احترام، کسی پا نمی شود
 
این پرده های کرکره چون پلک پنجره
چندیست سمت آمدنت وا نمی شود
 
طعنه زده به دختر تو همکلاسی اش :
این سرفه ها برای تو بابا نمی شود
 
امواج سینه ی تو به من یاد داده است
دریا بدون موج که دریا نمی شود
 
دریای بیقرار! تو اسطوره نیستی!!
اسطوره با مبالغه افسانه می شود
 
جایی که عقل مانع پرواز آدمی ست
عاقل تر آن کسی ست که دیوانه می شود
 
پروانه از شراره ی آتش به هیچ وجه
"پروا" نکرده است که پروانه می شود
 
من با تو سوختم که بدانم چه می کشی
« احساس سوختن به تماشا نمی شود»
 
اصغر عظیمی مهر
 
 
 
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۷/۱۶
به یاد او . . .

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی