به نام حی توانا که بی اذنش برگی نمی افتد و قلمی نمی چرخد. . .
در هجمه ی سکوت اطرافم به این می اندیشم که چه لذت بخش است خلوت تنهایی ها، آنجا که خودت باشی و خودت ، یا بهتر بگویم ؛ خودت باشی و دلت و خدای خودت !
چه وجد آور و هیجان آفرین است خلوت خالق و مخلوق ، لحظاتی که غرق در خودت می شوی تا به خدایت برسی !
آنجا که می رسی به کبریایی ترین آستان معرفت . . .
الهی و ربی من لی غیرک !
معبود من ! اله من ! محبوب من !
در این دنیای هراس آور و و حشت افزا ، چه کسی جز تو پناهم خواهد بود . . .
پس
نگاهم باش ، جهان تاریکی محض است می ترسم ، پناهم باش !
و هنگامی که اذن حضور طلبیدی و رضایت حضورت را در بارگاهش حس کردی ، در محضرش که قرار گرفتی ، آرامش را جرعه جرعه در وجود تشنه ات می ریزد .
کمی که سیراب شدی می رسی به باور ألا بذکر الله تطمئن القلوب . . .
باوری که مرهم تمام زخم های ناگفته و پنهان و حتی آشکار است.
در همه جا این یاد و ذکر و نام اوست که آرامش دهنده دلهای مضطر و بی قرار است دلهای که تنها مأمن و پناهگاهشان درگاه رحمت و عطوفت مهربان ترین خالق است . . .
باری با کلمات را هرگز فرجامی نیست . . . اما اگر بازی گردان تو باشی بهترین فرجام نصیب قلم خواهد شد !
پروردگارم !
دلم هوای تو را دارد !
هوای کرم و عفو تو را دارد ! هوای . . .
مقصود من !
خسته و غمگین و عاجزم . درمانده و رانده ام از همه جا .
رو به تو آوردم ، تنهایم مگذار ، آغوش بی نیازت را پناهگاه دل نیازمندم کن !
دستانم را بگیر و به سوی خود بخوانم . آرامش را نجوا گونه بر گوش جانم زمزمه کن تا آرام گیرد دل مضطر و نا آرامم !
دلم تنگ خدایی ات است ، تنگ مهربانی و محبتت !
ناچیزم اما تو همه چیز داری
مخلوقم اما تو خالق همه هستی
نابودم اما تو همیشه بودی و هستی و خواهی بود !
برای او . . .