نگاهم کرد و گفت : حاجی دوباره دارن شهید میارن ! بعد با یه لحنی گفت : یه استخون و یه پلاک بی نشان !!!
یاد حرف پدر شهیدی افتادم که وقتی پسرشو آوردن ، ترازوی اشپزخونه رو گذاشت ، و وزن کرد ،..
3کیلو و ۵۰۰ گرم بود . رو کرد به مادر شهید و گفت حاج خانوم غصه نخوریا .
دقیقا همون وزنیه که بدنیا اومد . بی کم و کاستی !!!